نمیدونم چرا اینجوری شدمقبلا هرلحظه اوضاع احوالم ثبت میکردمروزی دو سه تا نوشته ثبت میکردماما الان... الان که در حال کسب تجربه هستم، همزمان دارم هزاران موضوع جدید و مختلف رو میبینم و زندگی میکنم... سکوت کردم... شاید اونقدر پر از احساسات عجیب و پیچیده هستم که نمیدونم چی رو بنویسم...گاهی فک میکنم همون بهتر که نوشته نشه... اونقدر بعضی از چیزایی که این مدت ۶ ۷ ماهه تجربه کردم تأثیر روی من گذاشته که نیاز به ثبت کردن ندارن...بیشترین چیزی که الان داره اذیتم میکنه، دلتنگی برای خانواده و شهر و کشورمه... کشور و مردمی که همیشه فکر میکردم ازشون متنفرم... اما الان... و البته سختی و نفهمیدن درسا... دو سه هفته از شروع ترم میگذره، اما هیچی نمیفهمم... تمام حرف های نگفته ام...
ما را در سایت تمام حرف های نگفته ام دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : ikhodaya-bebine بازدید : 30 تاريخ : دوشنبه 15 آبان 1402 ساعت: 15:55